شب هاي وين

به دليل ناسازگاري سرور با فونت فارسي احتمال اشتباهاتي در متن پست ها وجود دارد

Tuesday, April 25, 2006

شب ايراني

هواللطيف
شب ايراني
چند دقيقه اول نميدونستم بايد با تفاوت يا ناهمگوني و نامانوسي صدا با تصوير يه جوري كنار بيام يا اينكه حس خودم رو با صدا هماهنگ كنم و با تصويري ذهني حال و هواي قشنگ لازم رو پيدا كنم ويا اينكه .... .خوشبختانه اونقدر اين صداي آواز و موسيقي عمق داشت تا اينكه من هم بتونم با فايل هاي تصويري خودم از نماد هاي فرهنگي و سنت كشورم اون رو همراهي كنم.اين حالت ها شايد و يا حتما در مورد شما هم صدق ميكنه اگه قرار باشه كه موسيقي سنتي ايراني رو به طور زنده در سالني كه تمام تار و پود و نقش هاش فرهنگ و هنر بدون روح و جسماني غربيها رو متجلي شده استماع كني. اين حرف به معناي نفي شناخت ديگر فرهنگ ها وهنرها و عدم بهره برداري از اونها نيست.بگذریم.
در حدود ده روز قبل گروه موسيقي ايراني (اسمش همينه) با خوانندگي عليرضا قرباني در سالن همايش اصلي دانشگاه مركزي وين برنامه داشت.اين تيم كه در چند كشور همسايه دور و بر هم موسيقي فاخر ايراني رو طنين انداز كرده بود آخرين اجراي خود رو در دو شهر وين گراتس اتريش برگزار كرد.اين سالن كذايي كه در نوع و سبك خودش داراي معماري قابل توجه و ديدني اي ست جاييه كه جشن هاي فارغ التحصيلي دانشجوها با ترتيب خاص و با لباس هايي كه توي فيلم ها اغلب ديديم (فعل كم اوردم همش شد برگزار كردن)برگزار ميشه.
همه ساله اوايل بهاركنسرت هاي مختلفي رو خوانندگان ايراني لوس انجلسي در وين دارن با ورودي هاي پانزده تا بيست يورو كه خيلي زياد به حساب نمياد.البته من هنوز شرف حضور در اين محافل انس رو پيدا نكردم.با اين توجه برگزاري يه كنسرت با اين سبك كه در اون موسيقي عرفاني ايراني با شميم خوش اشعار سعدي گوش جان ها رو بنوازه(اوه يه كم ادبي شد) باعث شد يكي از شبهاي وين حال و هواي بهتري پيدا كنه.نكته ديگه اين بود كه با وجود اين كنسرت ها حضور هموطنان ما در اين برنامه شاخص بود(400 الي 450 نفر).در هر حال تقارنش با ايام ميلاد پيامبر و سال نو رايگان بودن ورودي و محل برگزاريش كه همه دوست دارن يه بار به طور رسمي در اون دقايقي رو بگذرونن از عوامل رونق و انگيزه بخشي بود.
هر چند كه اعضاي گروه موسيقي معروف نبودن اما كارشون از كيفيت خوبي برخوردار بود و بعد از تمام شدن برنامه حضار با كف زدن متمادي خواستار ادامه برنامه شدن.اونها هم برگشتن و تصنيف بت چين استاد شجريان رودر حالي كه جمعيت هم شعر رو زمزمه ميكرد اجراكردن.تعدادي از مهمان هاي اتريشي برنامه با حالتي از شگفت زدگي به نواي عجيب ساز ها گوش ميدادن .وآوازي كه هيچ ازش نميفهميدن ولي شايد آرامش بخش بود. شايد به مناسبت ديگري مقداري به تفاوت فرهنگ و هنر خودي با اينجايي ها پرداختم.
*هنوز قالب و چگونگي نوشتن در اين فضا به طور كامل دستم نيومده از راهنماييهاي دوستان استفاده ميكنم.
والسلام

Monday, April 24, 2006

يه روز بهاري

هواللطيف
روز تعطيل بهاري و قبرستان
شنبه خيلي حالم گرفته بود. با يكي از دوستان تماس گرفتم تا اگر هماهنگ بشه با خانواده ها بريم بيرون جايي يه حال و هوايي عوض كنيم بلكه احساس بهتري پيدا كنم. نشد كه خانوادگي بريمهميشه پاي خانم ها كه مياد وسط همه چيز گير ميكنه و سخت ميشه.خلاصه اين رفيق ما نامردي نكرد و از بين پيشنهادهاي مختلف قبرستان مركزي وين رو انتخاب كرد.من هم قبول كردم.هوا خيلي مطبوع و بهاري بود . حال ميداد پاركي باغ وحشي لب ساحل رود دانوبي قدم بزنيم ولي اين رفيق ما اينقدر از اين قبرستون تعريف كرد و از حال خوش معنوي كه اونجا به آدم دست ميده گفت تا اينكه راهي شديم.قبرستان هاي زيادي در وين هست. اكثر اونها در داخل شهر هستن بين محله هاي مسكوني ولي چون به لحاظ طراحي قبرها با قبرستان هاي ما فرق داره خيلي وحشتناك نميشه. دورشون هم معمولاديوار نيست و حسابي با فضاي سبز تميز و قشنگ نگهش ميدارن.اغلب كسي رو نميبيني كه براي مثلا فاتحه خوني بياد.اينا به زنده هاشون كاري ندارن و با هم رفت و آمد نميكنن چه برسه به مرده هاشون.از داخل شهر با يك قطار مستقيما به مقصد رسيديم.چند ورودي مختلف با سردر هاي بزرگ كه با ماشين هم به آن وارد ميشن. مقابل درب ها چندگل فروشي وجود داره.تابلويي به مراجعه كنندگانساعت ملاقات با عزيزان مرده رو هفت صبح تا شش بعد از ظهر اعلام ميكنه. در همان ابتداي ورود زيبايي خيره كننده سنگ قبر ها توجه ما رو به خود جلب كرد.من كه سريعا دوربينم رو از غلاف بيرون كشيدممشغول شكار لحظه هاي متفاوت اين شهر سكوت و عبرت شدم.رفيق ما در حالي كه قبرها رو از نظر ميگذروند لا اله الا الله ميگفت و ما رو دعوت به توجه و حضور ميكرد.اين چيزها رو حواله دادم به دفعه بعد و به كارم ادامه دادم.
نحوه نگرش به قبرستان در اينجا با ايران كاملا فرق داره.ما علي رغم اينكه به لحاظ عاطفي و مذهبي با گذشتگان خودمون رابطه عميقي داريم و هفته اي يكبار براي فاتحه خوني و يادآوري مرگ به ديدارشون ميريم ولي هيچ وقت براي گذروندن وقت يك قبرستان رو انتخاب نميكنيم.دومين نكته اينكه به كسي كه شايد براي اولين بار به كشور ما مياد توصيه نميكنيم كه يكي از قبرستان هاي ما را همدر برنامه هاي خودش بگنجونه.در حالي كه در سايت هاي مربوط به توريسم حداقل در اتريش قبرستان مركزي وين به عنوان يك مكان بسيار ديدني نام برده شده. در يكي از سايتها جمله اي آمده بودبه اينمضمون كه اين گورستان نصف شهر زوريخ ميباشد ولي دو برابر از زوريخ جالب توجه تر وديدني تر است.همينطور كه جلو ميرفتيم قبر هاي زيبا و ديدني تري جلو چشمان ما ظاهر ميشد. بعد از دقايقي كه جو خوابيد و من هم كم كارتر شدم هر چه سعي كردم تا حالي دست بده نشد.هر چه ميگذشت بيشتر به اين مطلب واقف ميشدم كه واقعا ما به يك مكان توريستي اومديم.به شهر مرده هايي كه زنده ها حتي از مرده اونها هم بهره برداري مادي ميكنن.چنان سنگ هايي به كار ميبرن كه حسرت ديدن اونها را بر سينه ساختمان هاي داخل شهر ميخوري.بيرون از چاله قبر چنان آباد گويي كه درون آن هم اينچنين زيبا و خرم است.هر چند براي رفتن به داخل قبر هم بالباس هاي شيك و درتابوت مخصوصقرار ميگيرند.به طور اتفاقي مدافن مسلمان ها رو هم پيدا كرديم. ناگهان فضا خيلي تغيير كرد.ياد ايران افتادم. روي سنگ ها اسامي خداوند و شعار هاي ديني به چشم ميخورد.با خط هاي مختلف.در واقع وارد يك گورستان بين المللي شده بوديم.اولين قبري كه با زبان زيباي فارسي ديديم خيلي ذوق كرديم.قبر هاي ديگري هم پيدا كرديم.عكس ميگرفتم.با اينكه كسي را نميشناختيم ولي فاتحه اي نثار همه كرديم.چه حالي ميده وقتي اين مرده ها با هم صحبت ميكنن.از جاهاي مختلف زبان هاي مختلف دين هاي مختلف شايد بتونن گفتگوي اديان راه بندازن يا اينكه ويني ها از مهمان هاي خارجي شون پذيرايي كنن.جلوتر چند نفر جمع شده بودن.نزديكتر كه شديم ديديم ايراني و افغاني هستند.جمعي از دوستان و آشنايان يك تازه رهسپار شده.مراسم سالگردي بود به رسم ايراني و اسلامي .باور كنيد كه اين چيزها رو آدم جايي كه نداره بهتر قدر ميدونه. حتم دارم اين مرده هاي ننه مرده اتريشي حسابي به حال اين مسلمون ها كه هر چند وقت مهمون دارن غبطه ميخورن.قبرستان هم براي خودش دنيايي داره ها.
اينقدر مشغول گشتن شده بوديم كه نفهميديم كي در قبرستان رو بستن. مونده بوديم كه چكار كنيم.به پليس زنگ بزنيم يا از روي ديوار بريم بيرون.رفيق ما از خدا خواسته گفت شب بمونيم.حالا شب ميلادپيامبر و ما بايد به مراسم هم برسيم ورفيق ما هوسهاي عرفاني بهش دست داده.سرآخر متوجه شديم قبرستون سرايدار داره. تا ما رو ديد عين برج زهرمار قاطي كرد و با منت گذاشتن در را باز كرد وقصه ما رو به سر رسوند.
والسلام

Sunday, April 23, 2006

سينماي اين ور آب

هو اللطيف
ديشب رفتيم سينما تا عصر يخبندان 2 رو ببيينيم. تازه يكي دو هفته اي هست كه رو پرده اومده.بدك نبود هم براي بهتر شدن زبان خوبه هم تجربه هاي جديدي بدست ميده.تبليغات زيادي براي اين فيلم شده بود.كالا ها و حتي خدمات مختلفي رو با استفاده از شخصيت هاي اين كارتون شاد و با هيجان توليد كردن.از شش هفت ماه قبل جا هاي مختلف براي فيلم تبليغات شده و كوچكترها حسابي منتظر اومدن اون روپرده بودن. نكته جالب اينه كه با وجود انواع و اقسام امكاناتي كه براي ديدن فيلم وجود داره سينما هيچ وقت بدون تماشاگر نميمونه .با اينكه جمعيت وين خيلي كم هست در مقايسه با تهران و با وجود تعداد زياد سينما دراينجا تماشاگر زيادي ديروز به سينما اومده بود طوري كه شايد 300 تا 350 نفر تنها در يك سالن و در آخرين سانس اين فيلم حضور داشتند.

نكته ديگري كه توجهم رو جلب كرد اين كه خيلي از افراد بزرگسال بدون اينكه بچه اي همراهشون باشه به ديدن اين فيلم اومده بودن. شايد فكر عمومي در ايران اين باشه كه اين فيلم ها براي بچه هاست و اگر به سينما ميرن براي تماشاي اين نوع فيلم بخاطر فرزندانشون باشه. اينجابراي يك شب تعطيلي شايد سينما در اولويت چندم پس از بار و ديسكو و ... قرار بگيره لذا اومدن اينهمه آدم براي ديدن يه فيلم سالم صادقانه و كودكانه و مثل بچه ها قاه قاه خنديدن و كيف كردن شايد بتونه سيگنال هاي مثبتي رو از شخصيت اين آدم هايي كه انسانيت رو گم كردن بده.نزديك بودن و نزديك شدن به دنياي بچه ها هميشه به نظرم يه علامت مثبت و نقطه ي سفيد ميتونه باشه.هر چند اين مسئله در غرب خيلي واضحه كه براي راحتي و آزادي بيشتر مايل به تحمل بار مسئوليت خانواده نيستن و به طريق اولي بچه دار نميشن اما رفتار هايي از اين دست و اينكه هر جا بچه ايي باشه كاملا احساس شادابي و نشاط رو در بسياري از اونها ميبيني بخصوص كساني كه دوران جووني خود رو سپري كردناهميت مسئله خانواده و شدت نياز به اون معلوم ميشه.در اين باره حرف هاي ديگري هم هست كه در فرصت هاي مناسب بعدي خواهم زد.والسلام.

شهرداري وين


شهرداری وین بنا شده به سال ۱۸۸۵
فعلاعکسهای زیادی از شب وین ندارم. پیدا کنم بیشتر میذارم البته به مناسبت.بعدا در فرصت مناسب توضیحات بیشتری درباره اماکن تاریخی و فرهنگی اتریش میدم. بعون الله

shon brunn

كاخ shon brunn وين

يك...دو...سه...بپست


هو اللطيف
شروع كردن هميشه سخته. مدت هاست كه قصد نوشتن دارم اما دستم به كاغذ و قلم يا بهتر بگم به دكمه هاي كيبورد نميره.فكر اينكه تنها با زدن چند دكمه وارد فضايي بس بي سرو ته ميشي و چيزهايي كه روي اين فضاي مجازي گذاشتي هر كسي ميتونه ببينه باعث يه جور سختگيري ناخودآگاه بشه. البته شايد همه اين رو تجربه ميكنن اما هيچوقت جاي تجربه خودت رو نميگيره.
خب هر طوري بود شروع شد.قصدم از گذاشتن مطلب روي وبلاگ اينه كه با استفاده از قالب خاطره نويسي و يادداشت تا جايي كه وسعت ديد دارم تجربيات خودم و نكات مثبت و منفي يك جامعه غربي رو در مدتي كه شايد بشه اسمش رو يك اقامت طولاني يا زندگي كوتاه مدت گذاشت٬ به دوستانم منتقل كنم.براي ما از غرب در ايران يا يك بهشتي ساختن كه همه بايد خواب زندگي در اون رو ببينن يا اينكه مثل صدا و سيما جهنمي از كثيف كاري و دهشت و پلشتي رو براي آدم تصوير ميكنن.خيلي ها براي اينكه حرفشون مستند تر بشه براي بقيه از اقوامشون ميگن كه در خارج از كشور زندگي ميكنن يا اينكه تازه به ايران برگشتن.مشكل اينجاست كه به دلايل مختلف اين زاويه ديد ها هم از نقل قولي دست و پا شكسته فراتر نميره چون عدم اشراف مستقيم به جوانب مختلف مسئله اي پيچيده همچون زندگي كردن و نه فقط يك سفر توريستي دو هفته اي ممكنه بنايي رفيع رو در ذهن بسازه كه جز سراب چيزي نيست.ادعا نميكنم كه ميخام يا ميتونم انطور كه هست واقعيت هاي اينجا رو منتقل كنم اما در حد روابطي كه با آدم هاي مختلف اعم از اتريشي ايراني هاي مقيم يا شرق اروپايي ها يا ديگر مليت ها دارم سعي ميكنم نكات برجسته و جالب رو اينجا بيارم.
تصوراتي از اين دست كه ما در مقابل غرب مدرن حرفي براي گفتن نداريم ٬ از نظر فرهنگي عقب هستيم يا اينكه غرب در حال فروپاشي است و د رآستانه گرفتن جشن هستيم و ديگر كار غرب تمام است ٬ هر دو حاوي واقعيت هايي ست اما نه به تمامه.هر دو فكر براي ما ايراني ها كه در حال و يا در فكر ساختن كشورمون هسيم ميتونه آفت زا باشه. تو اين فرصت قصد ندارم كه روضه تئوريك براتون بخونم ٬ اين چيز ها رو بچه هاي ايران خوب بلدن.متاسفانه به دلايل تاريخي كه در كشور ما بامسئله فرهنگ و مذهب گره خورده يك جريانه صحيح و منصفانه نتونسته جاي خود رو در ايران باز كنه و تلاش هاي روشنفكراني چون جلال آل احمد يا سيد حسين نصر در بين تلاطم امواج تبليغاتي خودباخته هاي وطني و رسانه هاي غربي مغفول و كم اثر مونده.هنوز بعد از صد وپنجاه سال كه از اشنايي ايراني ها با غرب ميگذره خيلي ها در ايران يا صد در صد دشمن غرب هستند يا كاملا خود باخته . چرا؟ نگاه سياه و سفيد و مطلق به مسائل اعم از ديني فرهنگي و تمدني ما رو به سر منزل مقصود نميرسونه .درسته راه بايد روشن هدفدار و با مبناي درست باشه اما اين به معناي نفي و طرد كامل همه راه هاي ديگر نيست. اداي تلرانسي نميخام در بيارم اما حقيقت اينه كه سر و كار داشتن هميشگي با فضايي كه شايد براي عموم تا حد بسيار زيادي درست باشه نه براي جوان هايي كه نگاهشون به آينده هست ٬ هر چند واقعيت داشته باشه ٬ مناسب براي فصاي رو به جلو و پيشرفت نيست.منظورم اينه كه در خيلي از مواقع تحليل ها ميتونه درست باشه اما فضاي حاكم بر اون گفتمان يك طرفه هست و غالبا براي جوون هايي مثل من اقناع كننده نيست.در اين باره بعدا بيشتر صحبت ميكنم .