شب هاي وين

به دليل ناسازگاري سرور با فونت فارسي احتمال اشتباهاتي در متن پست ها وجود دارد

Wednesday, May 24, 2006

پيوند مبارك

هو اللطيف

اولين احساسي كه به شما دست ميده چي ميتونه باشه اگه بگن كه سگ ميتونه به عضويت خانواده در بياد؟احساس تنفر يا ترس،احساس اينكه چه نيازي به حضور يه سگ هست؟محذورات ديني در اين باره يادتون مياد؟يااينكه ميشه سگ رو هم يه وسيله سرگرمي حساب كرد با اين فرق كه جانداره و احتمالا كمي احساسات حاليش ميشه و ميشه باهاش ارتباط برقرار كرد؟

زندگي كردن آدمابا حيوانات فقط به سگ محدود نميشه اما موردي كه بارزه و به وفور يافت ميشه بخصوص در زندگي روزمره غربي ها ،سگ هست. به گونه اي كه حتما يكي ازاولين چيزايي كه توجه آدم رو در وين به خودش جلب ميكنه جمعيت زياد سگ هاست.اين مقدار فراواني حكايت از يه جايگاه برجسته براي سگا داره. حضور پر رنگ اين موجود در بيل بورد هاي تبليغاتي و روزنامه ها و مجلات و بروشورهاتا داشتن جايگاهي مشخص در تمام فروشگاه ها براي تهيه مايحتاج عزيزان سگ ما و از همه تابلوتراينكه مجبوري توي خيابون به خاطر فضولات عضو عزيز جامعه بشري يه كم سر بزيرتر راه بري تامبادا فاجعه اي به بار بياد.البته خودشون ميگن كه اگه كسي تويه روز سه بار پشت سر هم روي اين موا پا بذاره براش شانس مياره.من يه بار برام اين موقعيت پيش اومد ولي طبق معمول از اقاي شانس خبري نبود.خلاصه موجوداتي رو اينجا له عنوان سگ ميبيني كه بعضي به موش و سنجاب ، بعضي به گرگ و خوك و بعضي به چيتا و يا حتي خرس شبيهند. جديدترينش زو كه ديروز با همين دو تا چشمام ديدم توي يه پارك از فاصله 15 متري ناگهان حس كردم با يه خرس روبرو شدم.با يه خرس جنگلي هيچ فرقي نداشت ولي سگ بود و داشت با يه خانم قدم ميزد.طيف هاي سني مختلفي از نعمت همنشيني با سگ بهره ميبرن از بچه اي كه توي كالسكه هست گرفته تا پيرزن يا پيرمردي كه امروز و فردا پاش به قبرستون مركزي (همونجا كه قبلا توضيح دادم) ميرسه.جالب اينكه بعضيا با يك سگ اقناع نميشن و با دو يا سه سگ به پياده روي و خريد ميرن.اين مثال ها رو گفتم تا جا بندازم كه چقدر سگ با زندگي اينها عجين شده.براي بعضي حكم اسباب بازي براي بعضي همدم روزاي تنهايي و براي خيلي ها جاي بچه رو پر ميكنه .نه اينكه دلشون بچه ميخواسته و ندارن بلكه از لحاظ ميزان محبتي كه بهش ميورزن عرض ميكنم.هنوز درست نميدونم زن و شوهري كه يك يا دو بچه دارن و سگشون رو به كالسكه بچه شون بستن چه نيازي به اين موجود دارن؟

مسئله ازدياد سگ ها به حدي رسيده كه خود اتريشي ها هم متوجهش هستن و برخي از اون به عنوان يه مشكل ياد ميكنن.گاهي وقتا يكي دو ماشين آتس نشاني با سرو صداي فراوون از خيابونا عبور ميكنن، فكر ميكني جايي آتيش گرفته ولي در واقع اونها ميخوان ه سگ زني رو كه در پشت بام ساختمون گير افتاده نجات بدهند و ....شايد ادامه داشته باشد

والسلام

Saturday, May 13, 2006

روز معلم



هو اللطيف
بعد از چند وقت كه به دليل حال گرفتگي افق وبلاگ تيره تار و اثري از به روز شدگي نبود بالاخره دستم به كيبورد رفت.از اوائل ارديبهشت توفكر اين بودم كه به مناسبت روز معلم از يكي از اساتيد تقدير كنيم.براي ما هرجا كه باشيم و با هر كي كه درس داشته باشيم صرف معلم بودن شخصي اون رو قابل احترام ميكنه(البته قدر و منزلت آدم ها و نسبيت و شايستگي ها و.... رو خودتون در نظر داشته باشين).با علم به اينكه اينا تو اتريش همچين چيزي اصلا نداشتن و ندارن انجامش برام مهمتر شده بود. با بچه هاي كلاس تك تك صحبت كردم و براشون توضيح دادم كه قضيه از چه قراره. همه موافقت كردن (ولي موقع پول دادن همشون پايه نشدن).بعضي بچه هايي كه از شرق اروپا اومدن هم مثل غربي ها گفتن همچين چيزي ندارن.ظاهرا تو بلغارستان روز يهست كه براي همه كساني كه به نحوي با مدرسه در ارتباط هستن جشن ميگيرن.بچه هاي ترك هم گفتن كه اونا روز ديگري رو به عنوانروز معلم دارن(احتمالا در نوامبر)خلاصه چند نفري رو تيغ زدم و تنهايي هديه اي خريدم .متني رو هم آماده كردم و پرينت گرفتم و رفتم . بچه ها جوري منو ميديدن و رير ميخنديدن انگار كه من سر اين مسئله قصد شوخي داشتم.استاد كه خانمي هست وارد كلاس شد . هديه رو كه ديد همراه با خنده كه شگفت زدگي هم در چهره اش پيدا بود سوال كرد.ماجرا رو گفتم.خيلي خوشحال شد.اين اولين باري بود كه به عنوان معلم يا استاد بودن هديه اي رو از شاگردانش دريافت ميكرد.چند ثانيه بعد انگار كه اين قدرداني كاردي بود كه سفره دلش رو باز كرده باشه شروع به تاسف خوردن كرد كه بله ما همچين چيزي نداريم.اين رسم ها و سنت ها دراينجا فراموش شده و احترام به معلم به مفهومي كه ما داريم وجود نداره.
رابطه بين استاد و شاگرد همانند رابطه ارباب رجوع با كارمند ادارات هست.اگر چه كارمند به وظايفش درست و دقيق عمل ميكنه وعموما بر خلاف ميهن عزيز و اسلامي با صميميت و مهرباني مشكل مراجعه كننده رو برطرف ميكنه(حتي اگر شما مسلمان و بدتر از اون ايراني باشين با توجه به چهره ايي كه رسانه هاي اينا هر روز از ما ميسازن)اما هيچ كدام احساس دين تشكر يا احترام خاصي نسبت به هم ندارن.به هر شغلي واقعا به ديده يك اشتغال به معني كلمه كه شما موظف به انجام اون هستين چون به ازاي آن حقوق ميگيريد نگاه ميشه.اين يكي از عرصه هاييست كه در اون عواطف بدون ما به ازا كمرنگ و كمرنگ تر ميشه.
دلسوزي و عاطفه معلم براي شاگردش قسمتيش در چارچوب وظيفه شغلي و قسمتيش درچارچوب رابطه انساني و دروني آدم ها ميتونه قرار بگيره.تا جايي كه من تجربه كردم و شنيدم قسمت اولش تقريبا به نحو احسن انجام ميشه.در اين قسمته كه ما حالا حالا ها بايد دنبالشون بدويم.اين يه مجال جداگانه براي بررسي ميطلبه.شما در همين نوع اول از رابطه هم خيلي جاها شرمنده ميشين.هر اقدام و رفتاري كه شما به لحاظ آموزشي نياز داريد توسط شخص معلم يا سيستم آموزشي انجام ميشه ونه شما فكر ميكنيد كه به شما لطف شده ونه از طرف مقابل همچين حسي وجود داره كه بله ما... . اين مطلب رو ما به شدت نياز داريم تا روند پيشرفتمون سريعتر بشه. اما نوع دوم رابطه كه با بخش روان و دروني و وجداني ما ارتباط داره البته ما خيلي جلوييم. ولي ما هميشه به اين چيزها نازيديم و به اون بسنده كرديم.سعي نكرديم كه نقاط ضعف مكانيكي و سخت افزاري خودمونرو منسجم و صحيح هدايت كنيم.با اين حال همش انگشت اشارمون
به سمت غربي هاست كه بله اونها چقدر پيشرفته هستن ولي حيف كه تمدنشون در حال سقوطه و روزاي آخر عمر تمدنيش روميگذرونه .به نظرم بايد اين فكرا رو از سر بيرون كرد.اين فكراي كاملا خام.درسته سخت افزاربدون نرم افزار جواب نميده همين طور كه روح در ظرف جسم بايد رشد كنه.با اين اوصاف ما به تركيبي از واقع گرايي و اميد به آينده نياز داريم. بايد يه كم بيشتر عملگرا بشيم(در حدي كه در تئوري و ايده ال ها غرق نشيم).نگاهمون رو به خودمون معطوف كنيم و فكر نكنيم كه هر چه كه در غرب رخ ميده منفيه و يا اينكه شهر وندانشون مثل ما فكر ميكنن كه الان در يك بحران فراگير قرار دارن.اگر رسانه اي نبينيم(آنطور كه به ما نشون ميدن مخصوصا رسانه هاي وطني حكومتي) به نفع خودمونه.نكته آخر اينكه من آرزوي سقوط هيچ تمدني رو ندارم.اين نگاه مطابق با نگاه جهان شمول و اصلاح طلبانه انبيا نيست.براي همه بايد خير خواه بود ولي چراغي كه به خانه رواست به....
واالسلام